بسمه تعالی

جوک شماره یک(بچه منجق خان)

منجق خان به بچش می گه:چی دیگه هم لالایی می خواهی.

بچه می گه:اگه یک کم زر نزنی شاید خوابم رفت.

جوک شماره دو(سربازی منجق خان)

منجق خان می ره سربازی کارت پایان خدمتش رو بهش می دهند.

میگه:من از این هاش داشتم.من اون هایی را می خواهم با آن رانندگی می کردند.

جوک شماره سه(ابراز احساسات منجق خان)

منجق خان می خواسته به زنش ابراز احساسات کنه می گه:

گلبول های سفیدم فدای میکروب های وجودت.

جوک شماره چهار(خاطرات منجق خان)

خاطرات منجق خان:من تا وقت زن گرفتنم فکر می کردم که اسمم زهره است

چون مادرم همیشه به من می گفت:پاشو دیگه.زهره.

جوک شماره پنج(قضیه سه تا سیب)

به منجق خان می گن اگر سه سیب داشتی یکی از اون را دزدیدند.چندتا داری؟

می گه:سه تا به یک جنازه.